وضـو را دوسـت نـدارم
  دسـتـهایـم تـیـمـم بـا تـن تـورا مـیـخـواهـد
  مـنـاجـاتـش بـا هـم

  ثـوابـش بـاتـو
  گـناهـانـش بـا مـن

   دلم پُــــــــــر است!!!
   پُــــــــــر پُــــــــــر پُــــــــــر....
   آنقــــــدر که گاهی اضافه اش ،
 از چشمانم می چـــــکد.....

   حادثه ؛ آغوش توست

   كه وقتي ندارمَ‌ش

   خبر نكرده ، جان مي‌گيرد ،

   دلتنگي‌اَش !

    از حسادت دل من می سوزد
    از حسادت به کسانی که تو را می بینند
    مثل آن کاسب خوشبخت محل
    ... ... مثل آن مرد فقیر سر راه ...

   ازحسادت به محیطی که در اطراف تو هست
   مثل آن کوچه که هر روز از آن می گذری
   مثل آن خانه که حجم تو در آن جا جاریست
   مثل آن بستر و آن رخت و لباس
   که ز عطر تن تو سرشار اند
   از حسادت دل من می سوزد
   راستی تو مرا یادت هست